پر رفت و آمدترین خانه «محله بنیهاشم» را آوای شادی و سرور در آغوش گرفته بود، موج شعف و لبخند همراه با انتظار، فضای خانه و محله را پر کرده بود. همه برای ولادت سومین نوه عزیز پیامبر لحظهشماری میکردند، و دل خوش میداشتند که «مولود فاطمه» را در آغوش بفشارند و گل بوسههای محبت را بر گونههای عطر آگینش نثار گردانند.
پس از یک سکوت تقریباً کوتاه، موج شادی در فضا اوج گرفت، و همه با خبر شدند که از دامن زهرا علیهاالسلام، دختر بزرگواری چهره بهجهان گشوده است.
آری، در پنجم جمادیالاولی سال پنجم هجرت، مطابق با 627 میلادی، دختر فاطمه علیهاالسلام متولد شد. (1) مادر، سومین فرزند خود را به دنیا آورد، و پدر نیز خود را به زینت «زینب» آراست.
رسم خانواده علی(ع) و زهرا(ع) این بود که نامگذاری نوزاد خود را بهبزرگِ خانواده واگذار میکردند، امّا وقتی این نوزاد زهرا چشم بهجهان گشود، بزرگ خانواده یعنی پیغمبر(ص) در مسافرت بود، و آنان چند روزی صبر کردند تا پیامبر از مسافرت آمد، و همین که مژده ولادت دختر فاطمه(ع) را شنید، در اولین فرصت به خانه فاطمه(ع) رفت، و نوزاد را طلب نمود و او را در آغوش خود فشرد و بوسهها به گونهاش افکند. و نام کودک را زینب نهاد.
کلمه «زینب» از دو بخش «زین» یعنی زینت و «اَب» یعنی پدر ترکیب یافته است، و زینب یعنی زینت بابا.
آری، مادر زینب(ع) فاطمه است، پاره تن پیامبر، آن که خشنودی او به خشنودی پیغمبر(ص) وابسته است، آن که اگر خشمناک شود، پیغمبر(ص) هم غضبناک میگردد، آن بانوی دانشمند و با بصیرت، عابد و زاهد، مبارز و مجاهد، دلسوز و فداکار، مقاوم و سرسخت در برابر کجیها و در یک سخن همانطور که حبیب خدا و رسولالله(ص) فرموده: « سیّدة نساء العالمین.»(2)
فاطمه(ع) از هر جهت، سالار و سرآمد همه بانوان جهانیان است.
آری، علی بن ابیطالب پدر زینب در قضاوت و زهد، در سخاوت و پرهیزکاری، در اصالت و بزرگواری، و در مقام بلند ایمان و شرافت، بلندمقامترین یاران پیامبر و امت اسلام است.
و چرا سخن خود پیامبر(ص) را در باره علی(ع) زمزمه نکنیم و کلام آن بزرگوار پس از پیوند ازدواج او با فاطمه(ع) را که برای دفع وسوسههای کارشکنان، خطاب به فاطمه بیان فرمود، مد نظر نداشته باشیم؟
پیغمبر(ص) به فاطمه فرمود:
«زوجتک خیر امّتی، اعلمهم علما، و افضلهم حلماً، و اولهم سلماً.»(3)
دخترم! مطمئن باش که تو را به ازدواج کسی درآوردهام که، بهترین افراد امت من است، زیرا از لحاظ دانش از همه عالمتر، و در قلمرو حلم و پایداری از دیگران مقاومتر است، و به هر حال علی(ع) اولین مردی است که ایمان آورد، و در برابر خدا و اسلام تسلیم شد.
«هی اوّل امراة تزّوجها، و اوّل خلق الله اسلم باجماع المسلمین، لم یتقدّمها رجل ولا امراة، کانت یذعی فی الجاهلیّة الطّاهرة.»(4)؛ خدیجه اولین زنی است که پیغمبر(ص) با او ازدواج کرد، و به اتفاق نظر همه مسلمانان، اولین انسانی است از زنان، که در برابر پیغمبر تسلیم شد و ایمان آورد، و در روزگار جاهلیت هم، طاهره، یعنی زن پاک و مقدس، نامیده میشد.
پیامبر عالیقدر اسلام هم فرموده است:
«بهترین زنان جهانیان: مریم دختر عمران ، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد، و فاطمه(ع) دختر محمّد است.»(5)
تاریخ هم درباره «خدیجه کبری» گواهی میدهد:
«کانت خدیجة وزیرة صدق علیالاسلام، کان یسکن الیها.»(6)؛ خدیجه پیوسته وزیر و پشتیبان و کمککار صادق و درستکاری برای اسلام و پیامبر بود، و بههنگام مشکلات و کارشکنیهای دشمنان برای رسول خدا، مایه سکون و آرامش قلب او محسوب میشد.
فاطمه در مکّه بهحضور پیامبر رسید، و اسلام آورد، و سپس به «مدینه» هجرت کرد، و بهخاطر محبّتها و فداکاریهایی که در حق رسول خدا روا داشته، آنقدر مورد احترام و تکریم پیغمبر(ص) واقع شد که، وقتی در مدینه از دنیا میرفت، پیامبر را وصیّ خود قرار داد، و آن حضرت هم وصیّت فاطمه را پذیرفت و آنگاه بر جنازه او نماز خواند، و در قبر گذارد، و پیوسته از فاطمه با خیر و نیکی یاد میکرد. (7)
«یعقوبی» مینویسد: عبدالمطلب جدّ رسولالله بود، و او را نگهداری و پرستاری میکرد، سالار قریش بود و رقیبی نداشت، و خداوند بزرگواری را بهغیر از او به احدی نداده بود، از چاه زمزم در مکه، و ذوالهرم در طائف سیرابش کرده بود، قریش در امور مالی خود او را داور قرار میدادند، و او در قحطی و گرسنگی، مردم را خوراک و تغذیه میداد، تا آنجایی که پرندگان و حیوانات صحرا هم از خوان کرم او بهرهمند میشدند.(9)
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو نالهی شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدّت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
سلام دوست عزیز
خوشحال میشم که یه سر به وبلاگم بزنی و در حمایت از پیامبر اکرم و امامای عزیزمون ، واعتراض به اهانت ، به این بزرگواران ، نظر بدی http://humtum.blogfa.com/
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمى پاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمى کردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟ (استاد شهریار)